نجات DC
هر دوره از تاریخ سینما، مخصوص یک ژانر یا سبک است. در دههی ۶۰ میلادی بزرگترین پدیده سینمایی به وجود آمدن ژانری به نام «وسترن اسپاگتی» بود که آن را میشود پدربزرگ سینمای پستمدرن خواند؛ در دههی ۷۰ میلادی سینمای مستقل آمریکا و برداشته شدن قوانین سانسور باعث شد که مسیر سینما تا حد زیادی تغییر کند؛ و در دورهی حاضر شاید عجیبترین و مهمترین پدیده سینمایی، فیلمهای کمیکبوکی باشند.
فیلمهای کمیکبوکی در دههی اخیر مخاطبان خود را از فنهای کمیکبوک فراتر بردهاند و تبدیل به یک سبک خاص با چهارچوبهای مختلف شدهاند که گاهاً به برخی از فیلمها اجازه میدهند که این چهارچوبها را بشکنند و برخی فیلمها را برای شکستن این چهارچوبها مواخذه میکنند. سینمای کمیکبوکی از ترکیب عناصر سینمایی و عناصر کمیک به دست میآید و معمولاً این عناصر کمیک توسط دو کمپانی پخش بزرگ مصادره شدهاند: Marvel و DC.
با مطالعهی تاریخ اقتباسهای سینمایی فیلمهای کمیکبوکی میتوان این ادعا را کرد که آنچه امروزه بعنوان امپراتوری کمیکبوکها شناخته میشود از زمانی آغاز شد که Marvel در سال ۲۰۰۸ فیلم «Iron Man» را اکران کرد. در انتهای این فیلم مشخص شد که Marvel در حال ساخت یک دنیای سینمایی بزرگ بر اساس کمیکهایش است و قرار است که این دنیای بزرگ با فیلمهای متفاوت به مخاطب عرضه شود.
در اینجا Marvel یکی از قدرتمندترین نقشههای سینمایی را بنا نهاد: MCU[1]. در MCU دهها فیلم و سریال با دهها کارگردان و تهیهکننده مختلف در راستای یک هدف ساخته میشوند و آن هدف نیز پرداختن دنیایی بزرگ با هزاران قهرمان مختلف است. با اکران هر فیلم جدید در MCU، مخاطب با گوشهای از این دنیا آشنا میشود و قهرمانان مختلف مانند تکههای پازل جدا از یکدیگر معرفی میشوند تا زمانی که قرار است این قهرمانان در کنار یکدیگر یک تصویر بزرگ را بسازند.
شاید بزرگترین ایده تبلیغاتی Marvel در سال ۲۰۱۲ به انجام رسید. Marvel که با اکران Iron Man نوید ایجاد یک دنیای بزرگ را داده بود، در طول ۴ سال پنج فیلم متفاوت اکران کرد که هرکدام از آنها به یک قهرمان اختصاص داشت و هدف اصلی فیلم معرفی یا پیشبرد داستان این قهرمان بود.
مخاطبی که این پنج فیلم را دنبال کرده بود حال به خوبی با چند قهرمان آشنا بود و زمانی که در سال ۲۰۱۲ فیلم «The Avengers» این قهرمانان را در کنار یکدیگر گذاشت، مخاطب میتوانست از دانشی که در طول این پنج فیلم به دست آورده بود استفاده کند و در The Avengers با کمک این دانش بر روی نکات داستانی و جذابیتهای بصری فیلم تمرکز کند. این اتفاق باعث شد که The Avengers تبدیل به یکی از پرفروشترین فیلمهای ۲۰۱۲ شود و همینطور به Marvel و منتقدین اثبات کند که ایدهی یک دنیای عظیم بر اساس کمیک نه تنها قابل اجرا است، بلکه شاید معدن طلایی باشد که تا پیش از این به خوبی از آن استفاده نشده بود.
زمانی که Marvel در اوج کاری خود به سر میبرد، کمپانی رقیب او DC نیز تصمیم گرفت که بر اساس کمیکهایی که در اختیار داشت یک دنیای کمیکبوکی دیگر خلق کند. دنیایی که آن را DCEU[2] نامید و اولین فیلمی که این دنیا را به مخاطب معرفی کرد فیلم «Man of Steel» به کارگردانی زک اسنایدر[۳] در سال ۲۰۱۳ بود، و با همین فیلم جبههگیری DC مشخص شد. در فیلمهای MCU، معمولاً داستان لحن شاد و نسبتاً شوخ داشت.
شخصیتها با یکدیگر شوخی میکردند، به شوخیهای دیگران میخندیدند و با دیگر قهرمانان مانند دوستان قدیمی رفتار میکردند. در کل دنیایی که Marvel خلق کرده بود دنیایی بسیار روشن و دلگرمکننده بود، و این نکته حتی خود را در رنگبندی فیلمها نیز نمایان میکرد. فیلمها معمولاً رنگهای خالص روشن داشتند و سعی میکردند که تصاویر را در نور کامل و با کمترین سایه ممکن نمایش دهند. در مقابل زک اسنایدر تلاش کرد که دنیایی که برای DC خلق میکند، برخلاف دنیای Marvel باشد.
در Man of Steel، شخصیتها کاملاً جدی بودند. آنها به ندرت لبخند میزدند و معمولاً بین شخصیتها هیچگونه جوک یا شوخی رد و بدل نمیشد. این شخصیتها اعتقاد داشتند که داستانی که در حال اتفاق است مهمترین رویداد تاریخ بشریت است و معمولاً با دیالوگهای بیش از حد جدی به این اعتقاد خود اشاره میکردند.
در کنار داستان، اسنایدر تصمیم گرفت که برای مقابله با MCU یک راهکار دیگر را نیز به فیلم اضافه کند و آن استفاده از رنگبندی مخالف بود. در Man of Steel رنگهای استفاده شده غالب خاکستری و مشکی بودند و رنگهای دیگر نیز ناخالص و اکثراً مات در فیلم بهکار گرفته شدند. همچنین فیلم بسیار تاریکتر و با سایههای فراوان ساخته شده بود. راهکار اسنایدر در این بود که برای نشان دادن تفاوت میان DC و Marvel و همچنین اثبات DCEU بعنوان یک فرنچایز جدا دقیقاً فیلمی مخالف فضای The Avengers خلق کند.
نتیجهی این راهکار اسنایدر بیشتر از آنکه بر روی فیلم Man of Steel تاثیر بگذارد، بر روی کل DCEU تاثیر گذاشت. فیلم Man of Steel با وجود مشکلات فراوان از جمله تلاش بیش از حد برای فاصله انداختن با شخصیتی که سوپرمن[۴] در کمیکها داشت و غیرمنطقی بودن انگیزههای شخصیت منفی، توانست که مخاطبان و منتقدین را تا حدی راضی نگه دارد.
مخاطبی که تا پیش از این از DC یک دنیای پیوسته ندیده بود حال با یک دنیای وسیع روبهرو شده بود که در آن هزاران احتمال و هزاران فرصت برای دیدار با قهرمانان قدیمی و جدید فراهم شده بود. اما اسنایدر در خلق دومین فیلم DCEU، خطای بزرگی را مرتکب شد.
زمانی که DCEU، خبر ساخت دومین و تا حد زیادی بزرگترین فیلم DC یعنی «Batman v Superman: Dawn of Justice» را داد؛ MCU نیز خبر یک پیشرفت بزرگ داستانی در دنیای خود را داد: «Captain America: Civil War». زمانی که DCEU تازه در حال برخواستن بود، MCU به دلیل پیشقدمی در خلق دنیا و همچنین ایجاد یک شبکهی بزرگ از تهیهکنندگان و کارگردانها وارد فازی شده بود که در آن قهرمانان در روبهروی یکدیگر قرار میگرفتند.
به این دلیل زک اسنایدر تصمیم گرفت کاری که Marvel در پنج فیلم متفاوت برای معرفی شخصیتها انجام داده بود را در یک فیلم انجام دهد و در کنار آن نیز در فیلم یکی از مهمترین نقاط تاریخ کمیک را قرار دهد. نتیجهی آن در سال ۲۰۱۶ فیلمی بود که نه توانست مخاطبان را راضی کند و نه برای منتقدان به اندازه کافی نکات مثبت داشت.
در Batman v Superman: Dawn of Justice (BvS) اسنایدر به کمک یکی از بدنامترین فیلمنامهنویسان آمریکایی، دیوید اس. گویر[۵]، تصمیم گرفت که داستان سوپرمن را از Man of Steel ادامه دهد، در کنار آن شخصیتهای جدیدی مانند بتمن[۶] و لکس لوتر[۷] را معرفی کند، برای حضور لیگ عدالت[۸] مقدمهچینی کند و همچنین به یکی از نکات مهم تاریخ کمیک (مرگ سوپرمن) اشاره کند.
به این دلیل فیلم BvS که قرار بود مانند The Avengers عمل کند و یک دنیای بزرگتر را برای مخاطب اثبات کند، نه تنها نتوانست نوید یک داستان بهتر را بدهد، بلکه در بیان داستان خودش نیز ناکام ماند. در کنار داستان، BvS مشکلات دیگری را نیز نمایش داد. مشکلاتی که در Man of Steel نشانههایی از آن دیده میشد ولی در BvS به اوج خود رسید.
مشکل اول در این خلاصه میشد که به جز قهرمانها، شخصیتهای فرعی برای مخاطب معرفی نشده بودند. اشخاصی که قهرمانها باید نجات میدادند برای مخاطب هیچ بار احساسی نداشتند زیرا فیلم هیچ زمانی را به آنان اختصاص نمیداد.
بنابراین زمانی که یکی از این شخصیتها دچار مشکل میشد، مخاطب نمیتوانست با او همذاتپنداری کند بدینترتیب عمل قهرمان از نظر او عملی عجیب و یا شایستهی تشویق نبود. از طرفی نیز حجم اطلاعات زیاد در کنار ارجاعهای بیش از حد به کمیکهای DC باعث شده بود که مخاطبی که این کمیکها را دنبال نمیکند نتواند بسیاری از این اطلاعات را هضم کند و بنابراین انگیزه، منطق و یا دلیل نبرد میان شخصیتها را به درستی درک نکند.
در کنار مشکلات داستانی، فیلم همچنان از تدبیر رنگبندی اسنایدر استفاده میکرد به این دلیل کل فیلم در یک هالهی سیاه و خاکستری فرو رفته بود و از هرگونه رنگبندی عاری بود. به این دلیل فیلم تا حد زیادی فضایی خفهشده و عاری از هرگونه لذت را برای مخاطب فراهم میکرد که پس از Man of Steel دیگر تازگی خود را از دست داده بود.
اما بنظر میرسید که این مشکلات ناشی از دیدگاه غالب کارگردان مشترک دو فیلم باشد. به هرحال هم Man of Steel و هم BvS توسط زک اسنایدر کارگردانی شده بود؛ بنابراین زمانی که خبر ساخت فیلم بعدی DC یعنی «Suicide Squad» منتشر شد، برای بسیاری از طرفداران مهمترین بخش خبر در این بود که فیلم توسط کارگردان دیگری ساخته شده بود.
اما پس از اکران فیلم، مشخص شد که زک اسنایدر با فیلم Man of Steel، تنها بر روی فیلمهای کارگردانی شده توسط خودش تاثیر نگذاشته بلکه لحن و فضاسازی کل DCEU را مشخص کرده است. بنابراین Suicide Squad در کنار Man of Steel و BvS به فیلمی بدل شد که نه برای مخاطبان طرفدار کمیکبوک راضی کننده بود و نه برای منتقدین و مخاطبان عام قابل فهم یا منطقی.
در زمانی که بنظر میرسید DCEU توسط زک اسنایدر و لحنی که او برای این دنیا مشخص کرده رو به نابودی است، در سال ۲۰۱۷ DC فیلم «Wonder Woman» را منتشر کرد. فیلم توسط پتی جنکینز[۹]، کارگردان فیلم «Monster» در سال ۲۰۰۳، کارگردانی شده بود و اولین فیلم سینمایی نیز بود که بر اساس شخصیت واندروومن[۱۰] ساخته میشد.
فیلم به دلیل اکران پس از BvS و Suicide Squad جزو فیلمهای موردانتظار بسیاری از طرفداران سینمای کمیکبوکی نبود. اما پس اکران فیلم، مشخص شد که شاید واندروومن توانسته DCEU را نجات بدهد و اولین فیلمی در این دنیای مشترک را به مخاطب عرضه کند که با یک داستان نسبتاً منطقی، شخصیتهای بیادماندنی و رنگبندی متفاوت از موتیف زک اسنایدر به آیندهی DCEU امید بدهد.
اولین و مهمترین نکتهای که باعث میشود Wonder Woman از دیگر فیلمهای DCEU جدا شود را شاید باید در این نکته جست و جو کرد که داستان فیلم نزدیک یک قرن با شروع دنیای DCEU فاصله دارد. فاصله انداختن میان داستان فیلم و دیگر اجزای دنیای DCEU باعث آزادیهای بیشتری برای نویسنده و کارگردان فیلم شده. به این دلیل آنان از این آزادی استفاده کردهاند و تلاش کردهاند که فیلم را از مشکلاتی که گریبانگیر فیلمهای قبلی شده بود دور کنند.
در ابتدا باید گفت که داستان فیلم، به جز یک سوم نهایی و رویارویی واندروومن با آرس[۱۱]، تا حد زیادی توانسته منطق روایی را حفظ کند. اتفاقات فیلم با وجود آنکه همچنان در حال پیروی از قوانین کمیک هستند، اما تلاش نکردهاند که به یک داستان خارج از فیلم ارجاع بدهند و در واقع یک شبکهی درست از اتفاقات درون فیلم را تشکیل دادهاند که در این میان اشارات کوچکی به کمیکها و فیلمهای دیگر نیز وجود دارد. این یکی از مهمترین وجههای تمایز Wonder Woman با دیگر فیلمهای DCEU است. اشاراتی که به کمیکبوکها وجود دارد جزو نکات اصلی فیلم نیستند.
شاید یکی از وجههای تمایزی که Marvel و DC در ابتدای خلق دنیای مشترکشان دارند در این نهفته باشد که Marvel به خوبی درک کرده که مخاطب عام سینما، الزاماً شاید طرفدار کمیک نباشد بنابراین با وجود آنکه در فیلمهای MCU به کمیکها و داستانهای موجود در کمیکها اشاره میشود، اما هیچوقت لازم نیست برای درک یک نکتهی کلیدی در داستان مخاطب به کمیکها مراجعه کند.
با تغییر دادن پیشزمینه شخصیتها و اتفاقات کمیک MCU دنیایی را خلق میکند که مخاطب میتواند با تماشای فیلمها به تنهایی آن را درک کند؛ حتی اگر این تغییرات همیشه مثبت نباشند و باعث شوند که شخصیتی با آنچه در کمیک وجود دارد بسیار فاصله بگیرد و یا حتی باعث شود که شخصیت به پتانسیلی که در آن نهفته است دست نیابد، اما با اینحال باعث میشود که مخاطب MCU با یک دنیای مستقل از دنیای کمیک روبهرو شود و به این ترتیب بتواند به راحتی موقعیتها را دنبال کند.
اما با شروع DCEU، اولین نکتهای که مشخص شد وابستگی بیش از حد زک اسنایدر به پیشگویی و استفاده از کمیکها نه بعنوان یک منبع اقتباس بلکه بعنوان همیار برای بیان داستان بود. با اکران BvS، بسیاری از نکات مهم که برای درک داستان و صحنههایی موجود در فیلم نیاز بود در خود فیلم یافت نمیشد و برای فهم درست آنان لازم بود که به کمیکها مراجعه شود.
در MCU نیز اتفاقاتی وجود داشت که با خواندن کمیکها برای مخاطب آشکار میشد اما هیچکدام از این اتفاقات در روند اصلی داستان نقش نداشتند و بیشتر اشارات کوچکی بودند که کارگردان و نویسنده بعنوان شوخی در فیلم جای میدادند که طرفداران کمیک بتوانند آنان را کشف کنند، اما این اشارات در DCEU تبدیل به نکات مهمی شد که منطق داستان را تشکیل میداد. اما دوباره در Wonder Woman، نویسنده و کارگردان از کمیکها فاصله گرفتند و منطق داستان را درون خود فضای داستان شکل دادند.
در کنار منطق داستان، یکی دیگر از نکات مثبت فیلم شخصیتهای فرعی آن بودند. معمولاً در فیلمهای کمیکبوکی چند شخصیت فرعی انتخاب شده و برای مخاطب به طور کامل تعریف میشوند تا زمانی که قهرمان به نجات آنان میآید یا جان آنها توسط اعمال قهرمان موردخطر قرار میگیرد، مخاطب بتواند با احساس قهرمان در آن لحظه همذاتپنداری کند.
در فیلمهای DCEU اما این نکته استفاده نشد. معمولاً شخصیتهای فرعی بیشتر اوقات خود را صرف این میکردند که به قهرمان ایمان بیاورند و به او بگویند که تا چه حد حضورش برای آنان مهم است. اما در Wonder Woman، سربازانی که در کنار واندروومن مشغول نبرد هستند در صحنههایی آرام و پر از دیالوگ به مخاطب معرفی میشوند و مخاطب میتواند نه تنها آنان را از یکدیگر تشخیص دهد، بلکه تا حد زیادی با تک تک آنان همراه شده و روحیات و انگیزههایشان را بشناسد و در نتیجه قهرمان را بهتر بفهمد.
از نظر تکنیکی نیز Wonder Woman دوباره از آزادی ناشی از دور شدن از فضای DCEU استفاده میکند و از لحنی که زک اسنایدر در رنگبندی استفاده کرده دوری میکند. در فیلم بخشهای مختلف از نظر رنگی از یکدیگر جدا شدهاند. زمانی که واندروومن در سرزمین خودش است، رنگهای خالص و روشن در صحنه فراوان هستند؛
زمانی که داستان به جنگ جهانی اول میرسد، فضا تاریکتر شده و رنگها بیشتر به خاکستری نزدیک میشوند تا یادآور تصاویر و فضایی باشند که تاریخ سینما از این جنگ بر روی پرده نقرهای خلق کرده و زمانی که نبرد نهایی با آرس پیش میآید، رنگها دوباره خالص میشوند و بیشتر به ابتدای فیلم نزدیک میشوند. استفاده از رنگ برای جدا کردن بخشهای متفاوت فیلم در تاریخ سینما کار جدید یا عجیبی نیست، اما برای فیلمی که در DCEU و زیر لحن غالب زک اسنایدر ساخته شده، اتفاق بسیار مهمی است.
و این شاید خود بزرگترین دلیل برای دیدن و پذیرفته شدن Wonder Woman باشد. فیلم Wonder Woman یک شاهکار سینمایی نیست. داستان فیلم کاملاً ساده بیان شده و ریسکهای زیادی حین طراحی شخصیتها نشده. فیلم خوشساخت و با منطق است، ولی چیزی نیست که قبل از این در سینمای کمیکبوکی وجود نداشته باشد؛ اما این فیلم در زمانی اکران شده است که DCEU در بدترین وضعیت خود به سر میبرد و توسط یک کمپانی ساخته شده که در کارنامهاش بدترین فیلمهای کمیکبوکی را در طول تاریخ سینما دارد.
بنابراین میتوان ادعا کرد که Wonder Woman در حالیکه شاید بهترین کاری نباشد که DC میتوانسته در این دوران خلق کند، اما بدونشک فیلمی بوده که DCEU را نجات داده و به مخاطبان و منتقدین این امید را داده است که شاید DCEU در حال پیشرفت باشد. بنابراین مانند Iron Man که نوید خلق یک دنیای بزرگ را در MCU داد، باید به Wonder Woman در تاریخ DCEU بعنوان یکی از مهمترین نقاط عطف نگاه کرد.