نقد و بررسی بازی Black Mirror
وقتی صحبت از Black Mirror میشود به احتمال زیاد ذهن عامه مردم ناخودآگاه به سمت سریال دیدنی و بسیار موفق انگلیسی به همین نام میرود. با اینحال اگر از طرفداران سن و سالدار بازیهای ویدیویی باشید بدون شک خبر دارید که سالها پیش از عرضه این سریال، سریبازی در سبک ماجراجویی-کلیکواشاره وجود داشت که از قضا اعتبار زیادی هم برای خودش دست و پا کرده بود. اولین نسخه از سری Black Mirror در سال ۲۰۰۳ منتشر شد و روی هم رفته تجربه درخشانی در ژانرش به شمار میرفت. در ادامه، دو دنباله در سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۱ نیز روانه بازار شدند و بازخوردهای نسبتا خوبی دریافت کردند. پس از آن، این سریبازی برای مدتها به فراموشی سپرده شد تا اینکه اخیرا استدیو خوش نام و نشان KING Art در کنار THQ Nordic تصمیم گرفتند دوباره آن را از خاک بیرون کشیده و بازآفرینی از نسخه اول بازی بسازند. مسلما وقتی سازندگان عنوان درخشانی مانند The Book of Unwritten Tales پشت ساخت یک بازی ماجراجویی قرار میگیرند، دیدن یک خروجی باکیفیت چندان دورازانتظار نیست اما آیا Black Mirror موفق به ارائه چنین خروجی شده است؟
طلسمی در دل ارتفاعات اسکاتلند
بازی ما را به اسکاتلند سال ۱۹۲۶ برده و بازهم داستان خانواده نفرینشده گوردون را روایت میکند. گوردونها نفوذ و اعتبار بالایی در اسکاتلند دارند و نسلهاست که در یک قلعه مخوف به نام Black Mirror زندگی میکنند. بسیاری از افراد درون این خاندان در زمان حیاتشان دچار یک نوع بیماری خاص شدهاند که آنها را تبدیل به روانیهای افسارگسیخته میکرده. دیوید یکی از اعضای همین خانواده میباشد که از بدو تولد به هند برده شده و در آنجا بزرگ شده است. یک روز به دیوید خبر میرسد که پدرش، جان گوردون، بر اثر جنون دست به خودکشی زده و از او خواسته میشود که به عمارت اجدادی خانوادهاش که حالا از پدرش به او ارث رسیده برگردد. دیوید به محض بازگشت با دیدن رفتار مشکوک اهالی خانه تصمیم میگیرد تا همزمان با آشنا شدن با خانواده خود، پرده از راز پشت خودکشی پدرش نیز بردارد. رفته رفته دیوید درمییابد که خود نیز همانند اجدادش دارای یکسری نیروهای ماورالطبیعی است و اگر دیر بجنبد به همان سرنوشتی دچار میگردد که پدرش در آن گرفتار شده بود. پس تلاش میکند که یکبار برای همیشه به طلسمی که در خانوادهاش رخنه کرده پایان دهد…
کلیت داستانی Black Mirror بهخودی خود جذاب است و آن کشش لازم را دارد که تا انتها مخاطب را با خود همراه کند. حتی اگر نسخه سال ۲۰۰۳ بازی را تجربه کرده باشید، به دلیل شباهتهای بین هر دو خط روایی، لحظات نوستالوژیک زیادی برایتان زنده میشود. اما داستان بازی به دو دلیل نمیتواند فراتر از یک داستان معمولی برود. اولین مورد روند بسیار خطی روایتاش است. انتخاب بین دیالوگها هیچ تاثیری روی واکنشهایی که دریافت میکنید نمیگذارد و همهچیز در نهایت به یک پایان مشخص منتهی میشود. کافیست نگاهی به آثار ماجراجویی محبوبی مانند Life is Strange و یا ساختههای اخیر Telltale بیندازید تا متوجه شوید چه حجم از موفقیتشان را مدیون همین حق انتخابهایی هستند که در اختیار بازیکنان میگذارند اما Black Mirror از این نظر هنوز یک نسل عقبتر است و قصهاش ارزش دوباره تکرارشدن را ندارد.
ایراد دیگر و البته مهمتر به شخصیتهای نچسب و بیروح بازی برمیگردد که اصلا امکان برقراری ارتباط با آنها صفر است. دیوید در راس همه شخصیتها، از بیشترین میزان حفره شخصیتی رنج میبرد. فارغ از شخصیتپردازی ضعیف و چهره بچگانه، آشفتگی و اضطراب همیشگی او در نوع تعامل با دیگران، منِ مخاطب را حسابی آزار میداد. دیوید حتی زمانی که به واسطه قدرتهایش، چند قدم از دیگران جلو میافتد بازهم آن جدیت و اعتماد به نفسی که باید داشته باشد را پیدا نمیکند و مدام خودش را پوچ و کمهوش جلوه میدهد. بقیه شخصیتها هم قربانی غفلت نویسندگان شدهاند و به سبب پرداختهای سطحی و نصف و نیمه، کلیشهای و تکبعدی باقی مانده و به حال خودشان رها میشوند. گرچه یک پیرمرد سالخورده به نام “روری” در داستان وجود دارد که برخلاف انساننماهای اکسیژنتلفکن! اطرافش، خیلی خوب پرورش پیدا میکند و در مدت زمان حضورش موفق میشود توجه همه را به خود جلب کند.
میراث از دست رفته
خوشبختانه بازی در زمینه طراحی معماها شرایط خوبی دارد. معماها به طور کلی متنوع، سرگرمکننده و چالشبرانگیز هستند. بعضی از معماها مانند پیدا کردن کلید درست برای باز کردن قفل، مبتنی بر Inventory هستند و روال کارشان مشخص است و برخی دیگر مانند چیدن قطعات یک پازل را با به خرج دادن اندکی وقت و حوصله میتوانید به سادگی حل کنید. از مرحله ۳ به بعد هم همیشه یک همراه در کنارتان است که مانند واتسون شما را در حل کردن معماها کمک میکند. تنها ایرادی که میتوان در این بخش گرفت تعداد نهچندان زیاد معماها در مقایسه با مدت زمان ۸ ساعته گیمپلی است که طبیعتا اگر بیشتر بود آنوقت ضعفهایی مثل شخصیتپردازی بد و مکالمات خستهکننده کمتر به چشم میآمد. به نظر میرسد که تیم سازنده بیش از هرچیز دیگری به دو بخش قصهگویی و خلق اتمسفر گیرا توجه داشته است.
اما در کمال تعحب، برخلاف سهگانه پیشین، این نسخه تقریبا از جرگه ماجراجوییهای کلاسیک خارج شده و دیگر خبری از مکانیزمهای کنترل اشاره و کلیک نیست. به علاوه اینکه محیطهای دوبعدی و پرجزئیات گذشته جای خود را به محیطهای سهبعدی و سادهتر دادهاند. به گمان KING Art، مدرنیزه شدن گیمپلی میتواند مخاطبین بیشتری را جذب بازی کند و بازی را به اصطلاح عامهپسندتر خواهد کرد؛ اما این تغییرات عجیب و غریب، کیفیت نهایی اثر را بالاتر نبرده که هیچ بلکه لطمات جبرانناپذیری به گیمپلی وارد کرده است.
اول از همه، سازندگان همان راه اشتباهی را رفتهاند که پیش از این بازیهایی نظیر Sybeira 3 و Resident Evil HD Remasterd رفته و به بنبست خورده بودند، این اشتباه چیزی نیست جز استفاده از دوربین ثابت به جای دوربین قابلکنترل! زاویههای بد دوربین در بسیاری مواقع، آیتمهای قابلتعامل را از چشمانتان پنهان میکند و شما خیال میکنید همهجا را خوب گشتهاید در حالیکه اینطور نیست. در محیطهای فضای باز شرایط بغرنجتر میشود و نهتنها دوربین از شما جا میماند بلکه گاهی اوقات پیش میآید که شما بهکلی از کادر خارج شدهاید ولی دوربین هنوز جابهجا نشده است. کنترل دیوید به وسیله کلیدهای WASD به عنوان تنها گزینه روی میز واقعا فاجعه و غیرقابلتحمل است. حتی استفاده از کنترلر هم به بهبود اوضاع کمک آنچنانی نمیکند. بدون شک اگر شاهد همان کنترلهای سنتی بودیم یا نمای اول شخص یا سوم شخص استفاده میشد دیگر مشکلات تا به این حد سر به فلک نمیزد.
مشکل درون مشکل
تا به اینجای کار و با تمام گفتهها هنوز هم میشد بازی را تحمل کرد اما کل مشکلات بازی یک طرف و مشکلات فنی و گرافیکی یک طرف دیگر. وقتی Black Mirror را بازی میکنید، یک سوال مدام ذهن شما را به خود درگیر میکند که آیا واقعا سازندگان محض رضای خدا یک بار هم بازی خودشان را تجربه کردهاند؟ چراکه اصلا غیرممکن است چنین اشتباهات بزرگی از چشمشان دور بماند. بازی پر شده از باگها و گلیچهای گاه و بیگاه که حین دیدنشان بین خندیدن یا گریهکردن گیر میکنید. علی رغم جلوههای بصری نسل هفتمی، فریم بازی در بعضی محیطها گاهی اوقات به زیر ۳۰ هم میرسد. از نیمه دوم بازی به بعد، افت فریم به حدی اعصاب خردکن میشود که به هیچ وجه نمیتوان بازی را با اعصابی راحت ادامه داد.
در بازی مدام باید از اتاقی به یک اتاق دیگر بروید و در کمال تعجب برای این جابهجاییها هر بار کمِ کم مجبورید بین ۱۰ تا ۲۰ ثانیه به صفحه سیاه لودینگ خیره یشوید. حالا شما خودتان حساب کنید که اگر قرار باشد مثلا دویست بار بین اتاقها جابهجا شوید چه مقدار زمان فقط و فقط صرف لودینگهای آزاردهنده بازی میشود.
از طرفی دیگر، بازی با طراحی محیط دقیق و نورپردازی حرفهایش خیلی تلاش میکند به واقعیت نزدیک شود اما حرکات و رفتار آدمهای درون آن با دنیای بازی در تضاد کامل است. قسمت طراحی انیمیشن و چهره شخصیتها به طرز حیرتآوری ضعیف و خیلی مصنوعی کار شده. وضعیت “همیشه” غیرطبیعی چهرهها هیچ نشانی از حالت کاراکترها ندارد. وقتی که دو نفر با یکدیگر صحبت میکنند، دست و پایشان ناگهان قفل میشود و فقط گردن و لب و دهانشان تکان میخورد. جالب اینجاست که اگر کمی بیشتر دقت کنید میبینید همان تکان خوردنهای اجزای چهره شخصیتها هم به صورت پیاپی درحال تکرار است. لیپ سینک نیز از یک طرف بسیار ضعیف و متناقض درآمده است؛ همین ایرادات بزرگ باعث شده تا تلاش تیم صداگذاران چندان به چشم نیاید و خب این چیز چندان عجیبی نیست؛ Black Mirror در همه بخشها ویژگیهای مثبت خودش را دارد اما تمامی آنها زیر انواع و اقسام مشکلات ریز و درشت دفن شدهاند.
بازبینی تصویری:
شخصیتهای بازی بیروح و نچسب هستند و بود و نبودشان تاثیری بر روی خط داستانی ندارد.
دیوید به لطف توانایی ویژهاش به نام Vision میتواند اتفاقاتی را که در گذشته افتاده مشاهده کند. این ویژگی تنوع نسبتا خوبی به گیمپلی بخشیده است.
اتمسفر و فضاسازی Black Mirror فوقالعاده است. بدون شک ترس زیرپوستی نهفته شده در بازی بیش از هرچیزی مدیون همین فضاسازی مخوف است.
مواقعی که چند شخصیت کنارهم جمع میشوند، حالات و انیمیشنهای مصنوعی آنها، مرزهای افتضاح بودن را شکافته و اعصابتان را خط خطی میکند.
یکی از مینیگیمهای سرگرمکننده بازی که با پیدا کردن تعداد معینی از قطعاتِ پنهان در محیط، برایتان آزاد میشود.
یکی از وظایف دکتر فاربر که از چپتر سوم همراه با شما میشود، این است که مسیر پیشرو را برایتان روشن کند، اما به سبب هوش جلبکیاش همیشه چندین قدم از شما عقب است.
پیرمرد نابینای بازی تنها شخصیت “انسان” داستان است. گرچه در اواخر بازی انگار معلولیتش را فراموش میکند و به طرز مسخرهای دست به کارهای معجزهوار میزند!
نکات مثبت
داستان خطی اما نسبتا خوب
معماهای استاندارد و متنوع
اتمسفر و فضاسازی کمنقص
نکات منفی
مشکلات فنی و گرافیکی بیپایان
انیمیشنهای بسیار مصنوعی
شخصیتپردازی فاجعه
لودینگهای متعدد و آزاردهنده
دوربین ثابت در کنار کنترل بسیار بد دیوید
برخی از محیطها به طور عیرمنطقی تاریک هستند
سخن آخر
بازی Black Mirror، به عنوان تازهترین همکاری King Art و THQ Nordic، به هیچ وجه آن چیزی نیست که انتظارش را میکشیدیم. بازی داستان و معماهای قابل قبولی دارد اما این دلیلی نمیشود که تجربه کلی بازی را رضایتبخش بدانیم چراکه همه این ویژگیهای مثبت در زیر سایه سنگین مشکلات شرمآوری مانند شخصیتپردازی افتضاح، کنترل بسیار بد، انیمیشنهای مصنوعی، گلیچها و مشکلات فنی مختلف قرار میگیرند و دیگر به چشم نمیآیند.
Verdict
Black Mirror’s reboot, a collaboration between King Art and THQ Nordic is not what we expected. The fact that the story and puzzles are fine doesn’t hide the awful characters, bad controls, woeful animations, glitches and all the other technical problems.
Score: 4.5 – PC Version
منبع : سایت پردیس گیم